قبل ازهرکلام سلام
حکایت ازشیخ اجل سعدی درپایان گلستان
حکیم فرزانه اى را پرسیدند: چندین درخت نامور که خدای
عزوجل آفریده است و برومند ، هیچ یک را آزاد نخوانده اند
مگر سرو را که ثمره ای ندارد . درین چه حکمت است ؟
گفت : هردرختی ثمره معین است که به وقتی معلوم به
وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را
هیچ ازین نیست و همه وقتی خوش است و این صفت
آزادگان است
.
به آنچه مى گذرد دل منه که دجله بسى
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست برآید، چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد
تمام شد کتاب گلستان والله المستعان ، به توفیق باریعز
اسمه ، درین جمله چنان که رسم مولفان است از شعر
متقدمان بطریق استعارت تلفیقی نرفت
.
کهن خرقه خویش پیراستن
به از جامه عاریت خواستن
غالب گفتار سعدی طرب انگیزست و طبیبت آمیز و کوته
نظران را بدین علت زبان طعنه دراز گردد که مغز دماغ ،
بیهوده بردن و دود چراغ بی فایده خوردن کار خردمندان
نیست ، ولیکن بر رای روشن صاحبدلان که روی سخن در
ایشان است پوشیده نماند که در موعظه های شافی را در
سلک عبارت کشیده است و داروی تلخ نصیحت به شهد
ظرافت بر آمیخته تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم
نماند ، الحمدالله رب العالمین
.
ما نصیحت به جاى خود کردیم
روزگارى در این به سر بردیم
گر نیاید به گوش رغبت کس
بر رسولان پیام باشد و بس
یا ناظرا فیه سل بالله مرحمته
علی المصنف واستغفر لصاحب
واطلب لنفسک من خیر ترید بها
من بعد ذلک غفرانا لکاتبه
والسلام .