به یاد یوسف صادقی

گویا نافش را با مصیبت اهل بیت گره زده و تولدش را با حی علی العزا آذین بسته بودند. بانگ چاووشی اش اذان آغاز محرم بود. خدایش بیامراد رفت و اکنون منتظر اهل این بیت است که دستگیری کنند و این طور که من این خاندان را می‌شناسم دیشب نماز وحشتش را باید آقایش برای انس قبر خوانده باشد. و اکنون در لحد آرام آرمیده. آری آرام بخواب که در این وانفسای فقدان انسانیت نه من همکلاسی از مرگ تو بیدار می‌شوم و نه از فردا به بعد زن و بچه را ککی می‌گزد. به زودی چنان شود که گویا نه یوسفی زاده بود و نه آقای صادقی‌ای مرده. همه در لاک خویش می‌خزیم هرچند که عصر پنجشنبه هایِ خواهر و مادری به دیدارت سر ریز از دلتنگی می‌شود. گمان نمی‌کنم جز این دو فرشته دیگر کسی سراغ تو را بگیرد. قطعا این مصیبت بر شانه های خواهر و بر سینه مادر تا ابد سنگینی خواهد کرد. این را قطع به یقین می‌گویم چرا که اگر نه این چنین بود نسل ملائکه تاکنون منقرض گشته بود. اما تا فرشتگانی به نام خواهر و مادر بر روی زمین گام می نهند خدا را شرم می آید که عذابی نازل کند، آری گویا تاگور نیز همین را می گوید که: «هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که، خداوند هنوز از بشر نا امید نشده است.» 

آری: گر بود در ماتمی صد نوحه‌گر آه صاحب درد آید کارگر

به امید ناامیدی خدا

نمودار

آدمی وقتی پا به میان سالی و خصوصا بزرگسالی می نهد دیگر کمتر شور و شوق جوانی را خواهد داشت. و این طبیعی است همین طور که نسبت به آینده با احتیاط گام بر می دارد نیم نظری پررنگ تر به گذشته دارد. مرور دوستان دوران مدرسه یکی از ویژگی های این دوران است. حسین رهسپار یکی از دوستان دبیرستانی ما بود. دوستی پر از شیطنت و ماجراجویی البته رزمنده. شاید همین ماجراجویی وی را به جبهه های جنگ کشانده بود. سر کلاس هوش و حواسش به همه چیز بود غیر از درس. بگذریم، سه چهار سالی بود که بدجور دلم هوای دیدنش را داشت. چندین بار به زادگاهش رفتم ولی از آن جایی که احتمالا افزون بر سی سال بود که در شهر زندگی می کرد جوانان و نوجوانان روستایی به همین دلیل نامی از حسین ما نشنیده بودند. به چند تن از دوستان هم سپردم که پیدایش کنند ولی گویا تقدیر ما بر ندیدنش نوشته شده بود. امروز دور از جان شما از کنار یک سنگ مزار تراشی می گذشتم که تصادفی چشمم بر سنگ حکاکی شده ای افتاد که در حال رنگ آمیزی بود. شعر نوشته اش زیر رنگ مات مانده بود ولی با دیدن نام زیبای حسین در جا خشکم زد. «حسین رهسپار» برای سنگ بر یکی از هزاران سنگ نوشته ای بود که سفارش داده بودند، اما برای خانواده، دوستان و کسانی چون من دیگر فرق داشت. ابتدا خیال کردم تشابه اسمی است. اما تاریخ تولد چیز دیگری می گفت: 1349 نوجوان شر و شور سه چهار دهه قبل از این بر روی صندلی های مدرسه.

تازه فهمیدم چرا دلم بی تاب در پی پیدا کردنش این سو و آن سو دوان بود. ما جنوبی ها به این حس غریب و ناشناسی که ما را وادار به کاری می کند که بعدا علتش مشخص می شود «نمودار» یا «نمودار زدن» می گوییم. چیزی تقریبا برابر با الهام شدن یا حوالی حس ششم با این تفاوت که حس ششم بیشتر درست حدس زدن احتمالات آینده است ولی این بازتابی از آنچه تو در آینده معنی آن رفتار و حرکت را در خواهی یافت.

آری گویا ضمیر ناخودآگاه من خبر از روزی داشت که دیگر او را هرگز نخواهم دید و این حس مرا به یافتن وی می کشاند هرچند متاسفانه یافت نشد تا این که از وی جز سنگ مزاری در سنگبری اثری ندیدم.

روح حسین رهسپار، نادر امیری، احمد رئیسی کنارجو، ابراهیم سعدینی، محمد حاجی زاده، آجی قاسمی، ابراهیم غلامی، مسعود زارعی و همه درگذشتگان در جوار رحمت حضرت حق شاد!

اذا مات العالم

به نام خدا 

   خدایش بیامرزاد می گفت خواب های تو خطرناک است. وقتی که موعد رفتنش رسیده بود بدون خواب من رفت. ابراهیم سعدینی عزیز را می گویم. بهروزی دیگر؛ وقتی بهروز پر کشید و رفت زمان اوج وبلاگ ها بود و چند کلمه شکسته بسته از اوصافش نوشتم و نوشتند اما وقت رفتن این عزیز مهر سکوت بر لب زدیم و ساکت ماندیم. 

   خدایش بیامرزاد، امروز همه جای قبرستان گروگ حاضر بود و با چشمان پرنفوذش گویا همه را می پایید. نمی دانم شاید در رفتنش هیچ کس مقصر نبود، شاید مأموریتش پایان پذیرفته و واقعاً پیمانه اش پر شده بود. کسی چه می داند کی نوبت اوست؟ 

   مگر چند شب پیش که مرحوم ملاسلیمان با آن کلمات آسمانی تلقین و فاتحه ی آسمانی پدری چون مرحوم عباس شنبه زاده را می خواند به ذهن کسی خطور می کرد که تلقین بعدی را باید بر این عزیز بخوانند. 

   خدایش بیامرزاد تنها کسی بود که با اطمینان قبل از رفتنش گفتم «خدایش بیامرزاد، رفت.» آری تخریب دیوارهای سرمنشأ علم و دانش (مدرسه) در خواب نمی تواند تعبیری غیر از عروج عالم داشته باشد. عالم و علمایی که مولا علی علیه السلام در فقدانشان می فرماید: 

   إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْ ءٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
محاسن ،ج1،ص233  

   هرگاه عالمی بمیرد رخنه ای جبران ناپذیر در اسلام ایجاد می شود. 

 

   خدایشان بیامرزاد و در اعلا علیین مأوا دهاد!.  

 

با قرآن به جنگ خدا

به نام خدا 

سلام 

یادم نمی رود، برای این که به احترامش برنخیزند قرآن را بهانه کردند و خود را مشغول خواندنش، و اکنون می بینم دانش آموزانی را حواس پرتی و مشغله های دیگر را بهانه می کنند و این را من بسی بیشتر می پسندم تا این که با قرآن به جنگ خدا بروی. 

یعنی به زعم خویش پیروز می روی؟ چگونه برخواهی گشت؟ اصلا برگشتی هم داری؟ 

برو که مسیرت در تاریکی هموار هموار است! 

همان خدایت یار که چنینت فرمود.

کباده ی فضل

   به نام خدا

   سلام

   دو تن را دیدم ادعای بزرگی داشتند و کباده ی فضل و بزرگواری یدک می کشیدند. متری از هم فاصله نداشتند اما نعره هایشان گوش فلک را کر می نمود. تو گویی فرسخ ها از هم دورند. وای اگر این دو کوچک بودند!

   ولی نه، کوچک ترها بیشتر ادب را نگه می دارند. پروردگارا اگر بزرگی این است ما را کوچک تر از این که هستیم بنمای!

ادب

به نام خدا

سلام

ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد

آفرین بر تو که شایسته ی صد چندینی

بنا به ضرورت امر و گله ای که یکی از دوستان داشت مجبور شدم اول وقت اداری با یکی از عزیزان تماس بگیرم، چون کارمند نبود که مجبور به سحرخیزی باشد پیامش دادم، در کمال ادب و احترام زنگ زد. بنا بر مقتضای امر، مسئله را با وی مطرح کردم. نه فرافکنی فرمود و نه گناه را به گردن دیگری انداخت. گفت چشم انجام می دهم. و دعای من هم در حقش: "چشمتان به روی زیبایی های زندگی روشن" بود.

دو سه روز بعد زنگ زد و به خاطر مشکلی که برای دوستش پیش آمده بود کلی معذرت خواهی کرد و در آخر توضیح روند رضایت بخش کار...

کاش همه همین گونه عمل می کردند.

خدایش در امور دین و دنیا عزیزتر از این کناد!

افتادگی

به نام خدا

سلام

میگن آدمی هر چه پر تر باشه آروم تره، خالی تر هم پر سر و صداتر.

هر چه انسان افتاده تر باشه عظمت خدا رو بیشتر درک میکنه.

این رو از دو ذکر رکوع و سجود نماز یافتم.

موقعی که هنوز وجودی نیمه ایستاده داریم خدایمان عظیم است.

اما وقتی در برابر عظمت وجودش به سجده افتادیم اون وقت حضرت حق رو برتر از این یعنی "اعلی" خواهیم یافت.

سبحان ربی العلی و بحمده

 

خانه از پای بست ویران است...

به نام خدا

سلام

خواب می دیدم شهر را داشت آب می برد، سیل آمده بود تو شهر و لحظه به لحظه بیشتر می شد، آقایی در آن گیر و دار آمده و بود و از فلان مسئول بی کفایت [به زعم من در آن رویا] تعریف و تمجید می کرد که اگر شما از فلانی حمایت کنید فلان می شود و بهمان می شود.

خیلی خیلی خون سرد حرف می زد در حالی که سیل و بوران قسمتی از شهر رو آوار کرده بود.

عروسی بود اما بویی از شادی به مشام نمی خورد.

و قنا ربنا عذاب النار!۱

بارخدایا ما را لحظه ای هم به حال خود وا مگذار!

-----------------------

۱. برگرفته از آیه مشهور قرآن: (رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ).

وحدت در عین کثرت

به نام خدا

سلام

دیدین وقتی از کنار خیابون یا جاده ای که یه ردیف منظم تیربرق کاشته شده میگذری چقد جالبه؟

وحدت و یکپارچگی این طور قشنگه،، اما من عکسشو هم زیبا دیده ام.

میری تو یه مسجد میبینی حنبلی دستشو بالای سینه بسته، حنفی پایین، شافعی اعتدال رو رعایت کرده و شیعه صاف انداخته پایین، این ناهماهنگی رو وقتی میبینی به یه وحدت میرسی که اگه انصاف داشته باشی به جای این که به تفرقه در این امر بپردازی از وحدت و همدلی اینا به وجد میای

بارخدایا پراکندگی را ز ما دور کن!

اربعین

به نام خدا

زبان حال حضرت زینب در چهلم امام حسین (علیه السلام) سفر کردم به دنبال سر تو

سپر بودم برای دختر تو

چهل منزل کتک خوردم برادر

به جرم این که بودم خواهر تو

اربعین امام حسین (ع) بر همگان تسلیت باد!

 

حلاوت گناه

به نام خدا

سلام

دوستی این دعا را زمزمه می کرد:

"الهی حلاوت حرام را برای همیشه بر همه ی دوستان ما حرام گردان"

منظورش را نفهمیدم

گفت: اگر محرمات  در اندیشه ی ما جذبه ای نداشته باشند قطعا انجامشون به حداقل میرسه

گفتم: چه کنیم تا بر مذاقمان شیرین ننماید؟

گفت: با دعای خیر پدر و مادر خود را بیمه کنید

بارخدایا پدر و مادرهایمان را در سایه رحمت خویش همیشه همنشین سعادت کن

 

اغتنام فرصت

  به نام خدا

   سلام

فرصت ها را باید غنیمت شمرد، حتی اگر برای چند ثانیه باشد.

این  را کودک خردسالی با عملش فریاد می زد.

از جایی می گذشتم بچه ای را دیدم که برای یکی دو ثانیه افتادن سایه اش بر روی ماشین من ضرب الاجلی برنامه ریزی کرد و موفق شد.

درود بر همه ی برنامه ریزان زندگی. 

محکمه

به نام خدا

سلام

یه ضرب المثل هست بدین مضمون که هر کس یک تنه به قاضی بره پیروز برمی گرده.

من آدمای زیادی رو دیده ام با وجود محکمه های محکمی چون وجدان، انصاف، و آیات استواری چون: "الم یعلم بان الله یری" باز هم حوصله ندارند و یکه و تنها به محکمه میرن و شاد و شنگول، پیروز از دارالقضا میان بیرون.

خدایا اگه این طوره ما رو هم تنهایی به دیوان عدالت خویش ببر وانگهی به آیه های محکم خویش ببخش

با پلیس

به نام خدا 

سلام 

     مسیری را با پلیسی همراه شدیم با اینکه خیلی احتیاط می نمود به میدان مینی از مشاجره اش کشاندیم. همگی مصرانه با او کلنجار می رفتیم، مرد خوش مشربی بود. وقتی حمله اش می کردیم، توجیه می نمود، در ضد حمله های او ما نیز به زیبایی هر چه تمام تر طرفی از توجیه بر می بستیم تا آخر مسیر امانش را بریده بودیم؛ هنگام پیاده شدن گفتم معنی این مشاجرات را می فهمید؟ 

گفت: بفرمایید 

گفتم: این، یعنی ما دو طیف هرگز مجالی رو در روی برای بیان واقع بینانه و هدفمند حرف خویش نداریم، یا به عبارتی هر کدام از خود و برای خود می گوییم، من آن گاه که گستاخانه خلاف می کنم، و تو آن جا که بی پروایانه تنها حربه ی مقابله ات با من را قبض ظالمانه یک جریمه سنگین می دانی.

 

  کاش همدیگر را بهتر از این درک می کردیم.

برای ختم مجادله دست همدیگر را به گرمی فشردیم و با آرزوی موفقیت همدیگر خداحافظی کردیم.

خدا کند که بهتر از این باشیم!

قوت قلب

   به نام خدا

   سلام

   مبر حاجت به نزدیک ترش روی

   که از فعل بدش فرسوده گردی

   اگر گویی غم دل با کسی گوی

   که از رویش به نقد آسوده گردی

   هر کدام از حکایات گلستان سعدی دنیایی است از تجربه و اندیشه. قطعه ی فوق هم یکی از نمونه هایش.

   در مشکلی مانده بودم، به یکی از دوستانم زنگ زدم و از روی صمیمیت گفتم: یکی از این دو راه را انتخاب کن.

   نه تنها سفسطه نبافت بلکه صریحاً گفت: «اگر هر دو را انتخاب کنم چه؟»

   به جای این که من برای خواهش و تمنا به خدمتش برسم، خیلی سریع تر آن که فکرش را بکنم تا به خود آمدم جلو در خانه ام ایستاده بود. در برابر معرفتش سکوت کردم. حتی اگر برایم کاری هم انجام نمی داد، قوت قلبش عالمی می ارزید.

    انسان وقتی این منش ها را می بیند بر خلاف آنان که می گویند: «آخر زمان است» به این شعر «تاگور» ایمان می آورد که:

   «هر کودکی با این شعار به دنیا می آید که: خدا هنوز از انسان نومید نیست.»

 

سادگی

 

   به نام خدا

   سلام

   با فیس و افاده میانه ای نداشت.

   یهو جلو راهم سبز شد.

   بهانه ای نداشتم که بگویم کارم دیر می شود، به فلان جلسه نمی رسم یا...

   نه از بیم جهنم و نه به امید بهشت، به خاطر نفس گرم پیری، سوارش کردم.

   دعای خیرش زیبا بود. در غم این زمانه یک سال جوان ترت می نمود.

   بر خلاف آن چه می شنیدم نه بوی فقر می داد و نه خسّت.

   بوی دل انگیز سادگی فضا را پر کرده بود.

 

با ضرب المثل ها

  

 به نام خدا

   سلام

   مدتی بود سراغ ضرب المثل ها نمی رفتم تا این که برای تسلیت عزیزی در محفلی پا گذاشتم؛ مکان را برای عروسی آماده کرده بودند ولی متأسفانه عزاخانه شد. بلافاصله این مثل به ذهنم رسید که:

خدا به شوری [است] ، بنده به شوری

   آری مصلحت خداوند برتر از اندیشه ی ماست و ما را جز صبر بر تقدیر، تدبیری نیست.

جشن انقلاب

  به نام خدا

  سلام

  به جشن انقلاب در دبستان شهید برومند دعوت شده بودیم.

  معمولاً اغلب چشم ها به مراسم مقاطع بالاتر است.

  اما من صفا و سادگی طفل دبستانی را بیشتر می پسندم.

  همه ی مراسم یک طرف، یکی از برنامه های طنزشان یک طرف، مجری این برنامه ماشاءالله ماشاءالله ماشاءالله هرچند خردسالی از کلاس سوم بیشتر نبود اما خدا سلامتش کند دست ده تا امیر محمد را از پشت بسته بود.

  ماشاءالله!

  خداوند در سایه سار پدر و مادر، شاد و سربلندش نماید!

  کاش چنین استعدادهایی پرورش می یافت!