اجتماعی ادبی

دل نوشتهای یک مکرانی

اجتماعی ادبی

دل نوشتهای یک مکرانی

حکایتی شیرین

 

 

سلام 

داستان نیرنگ خیاطان
 
قصه‌گویی در شب، نیرنگهای خیاطان را نقل می‌کرد که چگونه از پارچه‌های مردم می‌دزدند. عدة زیادی دور او جمع شده بودند و با جان و دل گوش می‌دادند. نقال از پارچه دزدی بیرحمانة خیاطان می‌گفت. در این زمان ترکی از سرزمین مغولستان از این سخنان به شدت عصبانی شد و به نقال گفت: ای قصه‌گو در شهر شما کدام خیاط در حیله‌گری از همه ماهرتر است؟ نقال گفت: در شهر ما خیاطی است به نام «پورشش» که در پارچه دزدی زبانزد همه است. ترک گفت: ولی او نمی‌تواند از من پارچه بدزدد. مردم گفتند : ماهرتر و زیرکتر از تو هم فریب او را خورده‌اند. خیلی به عقل خودت مغرور نباش. ترک گفت: نمی‌تواند کلاه سر من بگذارد. حاضران گفتند می‌تواند. ترک گفت: سر اسب عربی خودم شرط می‌بندم که اگر خیاط بتواند از پارچة من بدزدد من این اسب را به شما می‌دهم ولی اگر نتواند من از شما یک اسب می‌گیرم. ترک آن شب تا صبح از فکر و خیال خیاط دزد خوابش نبرد. فردا صبح زود پارچة اطلسی برداشت و به دکان خیاط رفت. با گرمی سلام کرد و استاد خیاط با خوشرویی احوال او را پرسید و چنان با محبت برخورد کرد که دل ترک را به دست آورد. وقتی ترک بلبل‌زبانی خیاط را دید پارچة اطلس استانبولی را پیش خیاط گذاشت و گفت از این پارچه برای من یک لباس جنگ بدوز، بالایش تنگ و پاینش گشاد باشد. خیاط گفت: به روی چشم! صدبار ترا با جان و دل خدمت می‌کنم. آنگاه پارچه را اندازه گرفت، در ضمن کار داستانهایی از امیران و از بخشش‌های آنان می‌گفت. و با مهارت پارچه را قیچی می‌زد. ترک از شنیدن داستانها خنده‌اش گرفت و چشم ریز بادامی او از خنده بسته می‌شد. خیاط پاره‌ای از پارچه را دزدید و زیر رانش پنهان کرد. ترک از لذت افسانه، ادعای خود را فراموش کرده بود. از خیاط خواست که باز هم لطیفه بگوید. خیاط حیله‌گر لطیفة دیگری گفت و ترک از شدت خنده روی زمین افتاد. خیاط تکة دیگری از پارچه را برید و لای شلوارش پنهان کرد. ترک برای بار سوم از خیاط خواست که بازهم لطیفه بگوید. باز خیاط لطیفة خنده دارتری گفت و ترک را کاملاً شکارخود کرد و باز از پارچه برید. بار چهارم ترک تقاضای لطیفه کرد خیاط گفت: بیچاره بس است، اگر یک لطیفة دیگر برایت بگویم قبایت خیلی تنگ می‌شود. بیشتر از این بر خود ستم مکن. اگر اندکی از کار من خبر داشتی به جای خنده، گریه می‌کردی. هم پارچه‌ات را از دست دادی هم اسبت را در شرط باختی.  
غزلی ازعبیدزاکانی  

خم ابروی او در جانفزائی

طراز آستین دلربائی

خدا را محض لطفش آفریده

به نام ایزد زهی لطف خدائی

به غمزه چشم مستش کرده پیدا

رسوم هستی و سحر آزمائی

ز کوی او غباری کاورد باد

کند در چشم جانها توتیائی

عبید ار پادشاهی خواهی آخر

برو پیشش گدائی کن گدائی 

 

 برداشت تبیان زنجان

معلم فرزانه روزت مبارک


تبریکات صمیمانه خدمت همه معلمین شهرستان سیریک وشهربندرگروگ وآرزوی

تندرستی وموفقیت

روزتان مبارک


معلم عزیز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم . دل دریاییت لبریز از آرامش است همچون کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده ای و همچون ابر، باران پر شکوه معرفت بر چمن های دشت دانش آموختگی فرو می ریزی . خورشید نگاهت گرمابخش وجود ما وحرارت کلبه ی سرد یأس و ناامیدی و ارمغان شور و شعف است . غنچه ی تبسمی که از گلستان لبهای تو می روید، طراوت لحظه های ابهام و زیبا یی بخش خانه ی وجود ماست . کلام روح بخش و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و اهنگ زندگی را به شور در می آورد.

سه شنبه 30 فروردین1390 ساعت: 14:25 توسط:دوست آقای علی سلیمانی
انا لله و انا الیه راجعون «و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی، آغازی بی پایان را می سراید» درگذشت برادر گرامیتان را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت ، برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانم .



روایتی تصویری ازتشیع مرحوم کاظم امامی نوه ملامحمدامامی جوان ناکام که دیروزدراثرپرت شدن اتومبیل ازجاده بین کرپان وپالوردارفانی راوداع گفتندبرادردکترمحمودسلیمانی که بنده خدمت تمامی خانواده اللخصوص والدین داغ داروبرادران آن مرحوم  وبه دوست گرامی دکترمحمودسلیمانی فوت اخوی ناکام شان تسلیت میگویم نمازجنازه توسط حاج ملامحمدامامی پدربزرگمرحوم خوانده شدملامحمدامامی ازنظرسن وسال شایددومین نفرازمعمرین شهربندرگروگ وقاضی مرحوم رئیس حسن افسری نیزبوده است وهم اکنون خانه شان درکناردالان مرحوم رئیس حسن دربنداران میباشد



انالله واناالیه راجعون


روایتی ازعروسی دیروزگروگ که البته میگویندشوخی شوخی دعواهم شده است



روایتی تصویری ازعروسی دیروزگروگ

به آقای مجیدموسیی محمدی به سلیمان درویش سلیمانی

به سلیمان حاجی عباسی وحسن قاسمی ازدواج شان مبارک


جشـــــــــــــــــــــــــــنواره نــــــــــــــــوروزی بندرگر

امروزسیزده به در اگرچه سبزه یی نیست تاگره بخوردوبخت جوانی بازشوداماسیزده

هست وجوانان امروزتولددوباره نباتات رادربیرون آبادی وشهرروستای های اسلامی میهن مان

جشن میگیرند

تعطیلات نوروزی روبه پایان است

امروزسیزده به درپایان تولدطبیعت است قراربوددرشهرستان سیریک جشن واره یی برگذارشود

که برگذارنشدوماندگروگ برای برگذاری این جشن بزرگ واختتامیه بازی های فوتبال ساحلی

وبازیهای سنتی محلی که دیروزبازی (درا)توسط جوانان گروگ

وکناردان برگذارشدوامروزبازم ادامه داردومسابقه آشپزی

سنتی باغذاهای محلی دراختتامیه جشن


واین چندعکس ازدیروز