گروگ ازنگاه دوربین

گروگ ازنگاه دوربین

فتوو بلاک شهربندری گروگ
گروگ ازنگاه دوربین

گروگ ازنگاه دوربین

فتوو بلاک شهربندری گروگ

اهل عشق

 

سلام 

 

 اهل عشق اهل علم اهل تخت

این جهان  آئینــــه کردارماسـت

خوب یابدهرچه هست آثارماست

ظلم وعدل وعلم وجهل وصلح جنگ

لطف وخشم ومهروقهرونام وننگ

اهل عشق واهل علم واهل تخت

 کارماکردندهم آسان وسخت

یک طرف خون خواری چنگیزبود

یک طرف شمس الحق تبریزبود

گاه دردستی تبربود وتشر

گاه درکلکی قلم بودوهنر

اهل علم آمدبه دانائی فزود

اهل عشق آئین زیبائی گشود

عالمان اندیشه راپیراستند

عاشقان انگیزه راآراستند

اهل علم آمدطبیبی پیشه کرد

اهل علم آمدحبیبی پیشه کرد

اهل علم آمدکه داروئی کند

اهل عشق آمدکه جادوئی کند

اهل علم امددواامدپدید

اهل عشق امدشفاراافرید

اهل علم امدکه تردستی کند

اهل عشق امدکه سرمستی کند

اهل تخت امدحکومت دارشد

خلق ازکرداراوبیمارشد

بازبان صدهااسیرازادکرد

درنهان بامردمان بیدادکرد

اهل تخت امدکه نادانی کند

هرچه ابادیست ویرانی کند

حاکمان بس جنگجوئی کرده اند

بیشتردرنده خوئی کرده اند

حاکمان اندیشه درغل کرده اند

عاشقان دنیاپرازگل کرده اند

حاکمان خودعاقبت گم کرده اند

عاشقان خودوقف مردم کرده اند

باتبردنیابه زحمت میرسد

باهنردنیای رحمت میرسد

جنگجویان باجهالت تاختند

عاشقی هااین جهان راساختند

جنگجویان درجهان بازنده اند

عاشقان درطول دوران زنده اند

این غزل زیبا ازمرحوم مجتبی کاشانی میباشدیادم می اید وقتی ایشان همراه مخیرین جامعه یاوری به روستای ماگروگ امدند ومدرسه ابتدائی محل رادیدندفوری گفتند بایدمدرسه ئی به سازیم وبه مدت کمی مدرسه ئی ساختند که اینک هم دختران راهنمائی ازان استفاده میکنندوهم دختران دبیرستانی وجامعه یاوری امروز یاورمردم ایران که بوده هیچ درچندین روستای بخش بیابان مدرسه ساخته وداره میسازه وهم اینک درهمین روستابازهم دارندمدرسه ابتدائی  میسازند وازبنده به غیرازدعای خیر وطلب مغفرت برای این مردبزرگ چه توانم نوشت وبرای همراهان وهمگامانش  ارزوی سلامت وسعادت داشته باشم

که ازدست یک روستائی جزدعا کاری برنمی اید

سرسبزباشید

سلام  

روزه  همه قبول حق باشه  

 

ازشیخ اجل سعدی  

 

جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد     غلام همت آنم که دل بر او ننهاد
جهان نماند و خرم روان آدمیی     که بازماند ازو در جهان به نیکی یاد
سرای دولت باقی نعیم آخرت است     زمین سخت نگه کن چو می‌نهی بنیاد
کدام عیش درین بوستان که باد اجل     همی برآورد از بیخ قامت شمشاد
وجود عاریتی خانه‌ایست بر ره سیل     چراغ عمر نهادست بر دریچه‌ی باد
بسی برآید و بی‌ما فرو رود خورشید     بهارگاه و خزان باشد و دی و مرداد
برین چه می‌گذرد دل منه که دجله بسی     پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست برآید، چو نخل باش کریم     ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد
نگویمت به تکلف فلان دولت و دین     سپهر مجد و معالی جهان دانش و داد
یکی دعا کنمت بی‌رعونت از سر صدق     خدات در نفس آخرین بیامرزاد
تو آن برادر صاحبدلی که مادر دهر     به سالها چو تو فرزند نیکبخت نزاد
به روزگار تو ایام دست فتنه ببست     به یمن تو در اقبال بر جهان بگشاد
دلیل آنکه تو را از خدای نیک افتد     بسست خلق جهان را که از تو نیک افتاد
بسی به دیده‌ی حسرت ز پس نگاه کند     کسی که برگ قیامت ز پیش نفرستاد
همین نصیحت من پیش گیر و نیکی کن     که دانم از پس مرگم کنی به نیکی یاد
نداشت چشم بصیرت که گرد کرد و نخورد     ببرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد

 

دریا صحرا گرما

سلام 

 

 

 

 بیدمجنون نیست بیدیوسف سلیمان  حکیمی منش  است گذری بود ازآن مسیر

 

تابستان وهوای گرم وکنارساحل 

 

  

 

این نیزساحل گروگ است تصمیم گرفته ایم شیر شتربنوشیم 

اگرچه بگویندنه دیدارعرب نه شیراشتر 

 

 

اجبار

 

بیماری به محکمه دکتر مراجعه کرد و ضمن اظهار درد گفت:این را هم باید عرض کنم شدت درد مرا مجبور کرد خدمت شما برسم،والا من به دکتر ابداً اعتقاد ندارم.دکتر گفت:مهم نیست چون بیشتر حیوانات هم به بیطار و دامپزشک عقیده ندارند با وجود این معالجه می شوند  
 
 
 
مرد ی را علت قو لنج افتاد تمام سب از خد ای د رخواست که باد ی از وی جد ا شود چون سحر ر سید نا امید گشت و د ست از زند گی شسته تشهد میکرد و می میگفت بار خد ا یا بهشت نصیبم فر مای یکی از حا ضران گفت ای نا د ان از آغاز شب تا ا ین زمان التما س باد ی د اشتی پذ یرفته نیا مد چگونه تقا ضای بهشتی که و سعت آن به اند ازه آسما نها و زمین است از تو مستجاب گردد
رساله دلگشا.عبیدزاکانی